کد مطلب:173348 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:145

سقای کربلا
صدای العطش اطفال و كودكان از دل سوزان به گوش می رسید! اطفال نورس تاب و تحمل نداشتند و هر لحظه به تشنگی آنان افزوده می شد.

بانوان حرم و مردان از زیادتی عطش به ستوه آمدند و به خدمت سیدالشهداء خبر دادند. امام علیه السلام برادر رشید خود ابوالفضل العباس علیه السلام را صدا زد و او را مأمور كرد تا از شط فرات آب بیاورد.

دلاور كربلا، با سی سوار جنگجو و با بیست نفر پیاده با مشك به طرف فرات رفتند. وقتی به فرات رسیدند، مأمورانی كه شریعه را محافظت می كردند، مانع شدند تا آنان وارد فرات شوند.


حضرت عباس علیه السلام و نافع بن هلال با سواران، محافظان را كنار زدند و با چالاكی، مشك ها را پر كردند و بدون این كه تلفاتی متحمل شوند، به اردوگاه رسیدند. [1] .

از امام سجاد علیه السلام روایت شده كه فرمود:

من در آن ایام بیمار بودم و شب عاشورا درد بر من غلبه نموده و تب سوزانی بر من چیره شده بود. عمه ام حضرت زینب علیهاالسلام پرستاری مرا بر عهده داشت. پدر بزرگوارم در خیمه ی دیگر رفت. چیزی نگذشت شنیدم پدرم اشعاری در بی وفایی دنیا می خواند. شنیدم كه آن حضرت این اشعار را چند بار تكرار فرمود:



یا دهر أف لك من خلیل

كم لك بالاشراق والاصیل



من طالب و صاحب قتیل

والدهر لا یقنع بالبدیل



و كل حی سالك سبیل

ما اقرب الوعد الی الرحیل



و انما الامر الی الجلیل

ای روزگار! اف بر تو باد! چه دوست بدی هستی!! چه بسیار كه تو در صبحگاهان و شامگاهان كه طالبان و مصاحبان خویش را به قتل رسانیدی و روزگار در بلاهایی كه بر شخص نازل می شود به بدلی قانع و راضی نیست و هر زنده ی سبیل مرگ را رهسپار است چه بسیار وعده كوچ نمودن از این دار فنا نزدیك شده و بجز این نیست كه نهایت امر هر كسی به سوی خداوند جلیل است.



[ ای روزگار دوستی ات پایدار نیست

با دوست غیر دشمنی ات هیچ كار نیست



بس بامداد و شام تو جمعی ز دوستان

كشتی و دشمنی ات به كس آشكار نیست



هر زنده ای چو من به سوی مرگ می رود

جاوید غیر حضرت پرورگار نیست ]



بسیار ناراحت شدم، زیرا پدر بزرگوارم تن به شهادت داده و كار از كار گذشته است و میل نداشتم عمه ام، سخنان برادر خود را بشنود. اتفاقا او هم شنید و بی تاب شد و با پای برهنه به طرف خیمه امام علیه السلام شتافت و گریه ی بسیار كرد.

با صدای بلند فرمود: ای كاش مرگ من می رسید و این واقعه را نمی دیدم.

جدم خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم و مادرم زهرا علیهاالسلام و پدرم علی مرتضی علیه السلام و برادرم امام حسین مجتبی علیه السلام از این جهان رفته اند! تو یادگار گذشتگان و فریادرس بازماندگان هستی.

امام حسین علیه السلام نیز از حالت ناگوار خواهر گریان، او را دلداری داد، ولی آرام نگرفت و بی هوش شد.

امام علیه السلام او را به هوش آورد و تسلی و دلداری اش داد. سپس فرمود:

ای خواهر! صبر و شكیبایی پیشه كن، تمامی افراد از این جهان رفته و اهل آسمان ها نمی مانند؛ هر چه هست فانی و از بین رفتنی است، مگر پروردگار یكتا كه به نیروی خود افراد را به وجود آورده است. جدم، پدرم، مادرم، برادرم، از من بهتر بودند و از این سرای فانی رفتند. خواهرم! در ناراحتی ها شكیبایی نما، چون من شهید شوم، روی نخراش و گریبان پاره نكن؛ در این مواقع


بایستی به جدم رسول خدا تأسی كنی. [2] .



آه از دمی كه با غم دل، شهریار من

گفتا به خواهر از ره مهر و وفا حسین



ای خواهر از برت چو به فردا، جدا شوم

در خون خویش غرقه به دشت بلا شوم



چون گل مكن، ز دوری من چاك پیرهن

چون از برت روانه، چو باد صبا شوم



مخراش روی خویش و، مكن روی خود، كه من

شرمنده پیش بارگه كبریا شوم



رفتند مادر و پدر و جد من ز پیش

من هم پی زیارتشان، از قفا شوم



زینب چون این شنید، به سر بر فشاند خاك

زد دست و كرد به تن جامه چاك چاك [3] .



سجاده ی راز



كربلا ای لاله گون صحرای عشق

عرصه ی جانبازی گل های عشق



لاله گون سجاده ی راز و نیاز

بزم سر مستی مستان حجاز



ای زمین ای وادی خون و بلا

وعده گاه عشقبازان با خدا



می شود گلگون در این جا روی یاس

می دهد خاك تو عطر بوی یاس



ای حریم وادی احساس من

سنگر جانبازی عباس من



می شود این جا گلستانی از خون

بوستانی گردد این جا لاله گون



ساقیم من جام می آورده ام

بهر تو یك باغ گل آورده ام



آمدم ای خاك، گلگونت كنم

لیلی آوردم كه مجنونت كنم



ای زمین! تو باغ نیلوفر شوی

قتلگاه قاسم و اكبر شوی



ای عروج ذكر یا رب یا ربم

می كشد این جا اسیری زینبم



می شود این جا رخ زردم خضاب

كشته گردد طفل لب خشك رباب



ای غبارت شرب باده نوش من

قتلگاه اصغرم آغوش من



خیمه ی عشق و صفای من تویی

كعبه و مروه، منای من تویی



كربلا! ای قبله حاجات من

وادی عشق تو شد میقات من



من تجلی روح اسماعیلیم

هم اسیر مردم قابیلیم



آمدم تا ترك جسم و جان كنم

در منایت هستیم قربان كنم



از بهارت ارغوانی كن مرا

من غریبم، میزبانی كن مرا





[1] اين جريان، در كتاب هاي تاريخ طبري، نفس المهموم... تصريح شده است.

[2] ارشاد، مفيد رحمه الله.

[3] ملك الشعراء.